هیچ چیز به اندازهی «خالی شدن قلب آدمها از عشق» ترسناک نیست.
قلبهایی که از عاشق شدن عاجزند، بینور و کور، برای هر ظلمی آمادهاند.
جنگهای خانمانسوز، غارتها و تجاوزها، زورگوییها و دروغها، حقکشیها و تبعیضها، و هر مصیبتی که تاریخ بشر را سیاه و تباه کرده است ریشه در خالی شدن انسان از عشق به دیگران دارد. بیخود نیست که آگوستین میگوید: «عشق بورز و هر چه خواهی کن»؛ زیرا قلبهای عاشق نمیتوانند به بدی رضایت دهند و انسانهای عاشق نمیتوانند بد باشند و ظلم کنند.
عاموس، پیامبر روشنضمیر بنیاسرائیل، نیز تمام شریعت را در همین یک جمله خلاصه کرد: «دیگران را چون خویشتن دوست بدار.» زیرا که شریعت امر مقدسی است که ریشه در عشق خدا به انسان دارد و بدون آن تحقق نمییابد. هیچ فضیلتی در نفرت و کینه نیست و هیچ سعادتی بر تنهی زشتِ دشمنی جوانه نمیزند. تعلیم زائیدهی عشق آموزگار است و تربیت، میوهی شورانگیز درخت مهربانی.
جامعهای که رسم عشقورزی را یاد نگیرد رستگاری را نخواهد آموخت. عشق یک مفهوم ارتباطی است. فریاد زدنی نیست؛ نشان دادنی است. دستوری نیست، باور کردنی است. عشق را باید دید، باید بویید، باید پذیرفت. باور کردن عشق، به معلمان اخلاق اقتدار اخلاقی میدهد و به حاکمانِ اجتماعی اقتدار سیاسی. مردمانی که باور کنند حاکمانشان بیدریغ دوستشان دارند، در زمین خشک، درخت امید خواهند کاشت و از بوتههای خار، گلهای اقاقی خواهند چید. جامعهی عاشق، رنگینکمان صلح بر دوش دارد و آیین راستی را زندگی میکند.